* وقتی بچه نداشتم یا حتی قبل تر از آن، وقتی مجرد بودم و جایی بچه ای را می دیدم که آثار خراشی روی صورتش هست به مادرش می گفتم: آخِی، روی صورتش خراش انداخته، ناخن هاش را کوتاه کن! یا مثلا کودکی که دستی، پایی، صورتی از او زخم شده بود به مامان مهربونش می گفتم: الهی... مواظبش باش.


* حالا که مادر شده ام؛ و باوجود تمام مراقبت هایم گاهی گلی خانم با ناخنش (که یک میلی متر هم نشده!) صورتش را خراش انداخته یا اتفاق کوچکی افتاده و اثری از آن روی بدنش مانده و کسی به من می گوید: ناخن هاش را کوتاه کن، مراقبش باش و ... ناراحت می شوم. یعنی مثلاً چی که مراقبش باشم؟ یعنی به عقل خودم نمی رسد!! چه تذکرات مسخره ای می دهند! آدم را تحقیر می کنند و ... و خدا نکند که آن فرد تذکر دهنده مادر شوهر یا خواهر شوهر باشد! ناراحتی چند برابر می شود.


با کنار هم گذاشتن دو ماجرای بالا، خنده ام می گیرد...




چه قدر قضیه ساده است. پشت خیلی از حرف ها، منظوری پنهان نشده. درصد بالایی از دلخوری های ما بی پایه و اساس است. مته به خشخاش حرف هایی می گذاریم که بالای 90 درصدشان بی منظور است و آن درصد کوچک باقی مانده را هم می توان با خوش گمانی رفع و رجوع کرد.

مطمئن باشیم که دود این حساسیت های بی جا اول در چشم خود ما خواهد رفت و گلبرگ های لطیف روحمان را پژمرده خواهد کرد...

وقتی یکی از مهمان ها سر سفره درباره ی بهتر دم کشیدن برنج و جاافتاده تر شدن خورشت و خوشمزه تر شدن سس و باطراوت ماندن سبزی ها راهنمایی مان می کند! وقتی کسی به اینکه لباس بچه کم است و ای وای پهلویش یخ نزند اشاره ای می کند، وقتی دوستی برگ های زرد و خشک شده ی گلدان را جدا می کند و می گوید قشنگیش را می گیره، اینا را جدا کن! به روی همه شان لبخند بزنیم و بگوییم به روی چششششم :)